پاسخ به شبهات دربارۀ همسران رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلم
یكی از مواردی كه در فیلم موهن به ساحت رسول اعظم(ص) دستمایه قرار گرفته، تعداد ازدواجهای پیامبر(ص) است.
در سكانسهایی از این فیلم موهن، پیامبر(ص) را ـ نعوذبالله ـ فردی جاهطلب نشان میدهد كه به یارانش دستور كشتن مردان قبایل غیرمسلمان میدهد تا به این ترتیب زنان آنها را به غنیمت گیرد! در ادامه، سكانسهایی پخش میشود كه زبان از توصیف آنها شرم دارد.
این شبهه موضوع جدیدی نیست و همواره از سوی معاندان در طول تاریخ اسلام مطرح میشود.
محمد حسن قدردان قراملكی در كتاب "درباره پیامبر اعظم(ص)" درباره علل ازدواجهای پیامبر(ص) چنین مینویسد:
* ازدواجهای پیامبر، تابع مصالح دینی و اجتماعی
انگیزههای ازدواج حضرت، نه از سر شهوترانی و خوشگذرانی، بلكه اساساً بر طبق دستور الهی و بر پایه مصالح و مقتضیات اسلام در آن مقطع زمانی صورت گرفته بود.
ابوسفیان این دشمن پیامبر، وقتی از ازدواج ایشان با دختر خود، زمانی كه دخترش در حبشه تنها مانده بود، آگاه شد، گفت: "پشت این مرد به زمین مباد".
شرایط زمانی ازدواجها كه در اوج سختی و فشار جنگها بود و از طرفی ازدواج با زنان بیوه كه برخی چندین بار ازدواج كرده بودند و همسر نگرفتن از انصار كه به راحتی اسلام را پذیرفته بودند و عدم انتقاد از ازدواجهای پیامبر در زمان ایشان همگی از این مطلب نشان دارد كه این ازدواجها بر پایه مصالح و اقتضائات زمان بوده است نه از سر لذت كه برخی در پی القای آن هستند.
انگیزههای ازدواجهای حضرت را به صورت كلی میتوان در سه بخش انگیزههای سیاسی و اجتماعی، اخلاقی و دینی تحلیل و تبیین كرد كه به آنها اشاره میشود.
الف) انگیزههای سیاسی و اجتماعی (همبستگی با اقوام مختلف)
هنگامی كه پیامبر ندای اسلام را بلند كرد، تنها بود و تا مدتها جز عدهای محدود به او ایمان نیاوردند، او بر ضد تمام معتقدات خرافی عصر و محیط خود قیام كرد و به همه اعلام جنگ داد، طبیعی است كه همه اقوام و قبایل آن محیط بر ضد او بسیج شوند و باید از تمام وسایل برای شكستن اتخاذ نامقدس دشمنان استفاده كند كه یكی از آنها ایجاد رابطه خویشاوندی از طریق ازدواج با قبایل مختلف بود؛ زیرا محكمترین رابطه در میان عرب جاهلی، رابطه خویشاوندی محسوب میشد و داماد قبیله را همواره از خود میدانستند و دفاع از او را لازم و تنها گذاشتن او را گناه میشمردند، قرائن زیادی در دست داریم كه نشان میدهد ازدواجهای پیامبر لااقل در بسیاری از موارد، جنبه سیاسی داشته است.
در راستای این اهداف، پیامبر(ص) با عایشه دختر ابوبكر از قبیله بزرگ "تیم"، با حفصه دختر عمر از قبیله بزرگ "عدی"، با امحبیبه دختر ابوسفیان از قبیله نامدار بنیامیه، امسلمه از بنی مخزوم، سوده از بنیاسد، میمونه از بنیهلال و صفیه از بنیاسرائیل پیوند زناشویی برقرار كرد، ازدواج مهمترین پیوند و میثاق اجتماعی است؛ به ویژه در آن فرهنگ، تاثیر بسیاری از خود به جا میگذارد.
در آن محیط كه جنگ، خونریزی و غارتگری رواج داشت، بلكه به تعبیر ابنخلدون، جنگ و خونریزی جزو خصلت ثانوی آنان شده بود، بهترین عامل بازدارنده از جنگها و عامل وحدت و الفت، پیوند زناشویی بود.
با دقت در ازدواجهای حضرت، به این نكته پی میبریم كه همسران حضرت تنها از میان مهاجران و نه انصار بود، برای اینكه اتحاد و همدلی بین حضرت و انصار وجود داشته و به واسطهای نیاز نبود؛ اما بین حضرت و قبایل مهاجر، كدورت و دشمنیهایی اتفاق افتاده بود كه عقد ازدواج آنها را به عقد دوستی و وحدت تبدیل میكرد، به همین جهت پیامبر(ص) با قبایل بزرگ قریش، به ویژه با قبایلی كه بیش از دیگران با پیامبر(ص) دشمن بودند، مانند بنیامیه و بنیاسرائیل، ازدواج كرد؛ اما با قبایل انصار كه از سوی آنان هیچ خطری احساس نمیشد و آنان نسبت به پیامبر(ص) دشمنی نداشتند، ازدواج نكرد.
"گیورگیو" نویسنده مسیحی مینویسد: محمد(ص) امحبیبه را به ازدواج خود درآورد تا بدین ترتیب داماد ابوسفیان شود و از دشمنی قریش نسبت به خود بكاهد، در نتیجه پیامبر با خاندان بنیامیه و هند زن ابوسفیان و سایر دشمنان خونین خود خویشاوند شد و امحبیبه عامل بسیار مؤثری برای تبلیغ اسلام در خانوادههای مكه شد".
ب) انگیزههای اخلاقی
نكته دیگری كه بسیار حائز اهمیت است، اینكه با دقت در سیره پیامبر(ص) میتوان دریافت كه هیچگاه مقصود ایشان از این ازدواجها، تمایلات جنسی نبوده است، با تأمل در ازدواجهای حضرت، ما شاهد انگیزههای اخلاقی نوعاً حمایت مادی یا معنوی از زنان (همسران) هستیم كه شواهد زیر این ادعا را ثابت میكنند:
1. ایشان در طولانیترین بخش عمر خویش یعنی از 25 تا 50 سالگی فقط با همسر اول خویش حضرت خدیجه زندگی كرد و تا او زنده بود، همسر دیگری اختیار نكرد؛ در حالی كه ایشان در سن جوانی بودند، بعد از خدیجه نیز تا یك سال ازدواج نكرد، ازدواجهای متعدد پیامبر(ص) در هفت سال آغازین هجرت بوده است؛ یعنی در حد فاصل سنین 54 تا 61 سالگی بوده است.
2. علاوه بر این شكی نیست كسانی كه به زندوستی و شهوترانی نظر دارند، به طور معمول به دنبال جمال، زیبایی و زنان جوان هستند، ولی در سیره پیامبر اكرم(ص) نه تنها چنین چیزی وجود ندارد، بلكه ما شاهدیم كه ایشان بعد از ازدواج با دختر باكره با بیوهزنان و حتی با زنان پیر ازدواج میكند و این با انگیزه شهوانی مشابهتی ندارد.
3. علت ازدواج ایشان با امحبیبه (رمله) دختر ابیسفیان به این خاطر بود كه شوهرش در حبشه نصرانی شد، ولی او مسلمان باقی ماند؛ پس رسول خدا(ص) برای حمایت از او به صورت غیابی با ایشان ازدواج كرد و نجاشی حاكم حبشه از طرف پیامبر عقد را جاری ساخت.
در اینجا به صورت واضح میتوان انگیزه دینی و حمایتی پیامبر را دید و این كار با سخن كسانی كه این ازدواجها را با انگیزه شهوت میدانند سازگار نیست؛ چون این زن در حبشه بود و حتی زمان برگشت او مشخص نبود.
4. ازدواج گاهی برای حفظ جان برخی از زنان مسلمان صورت میگرفت. درباره سوده بنت زمعه این جهت را بیان كردند؛ چون همسر خود را از دست داده بود و اقوام او همه كافر بودند كه درباره او خطر كشته شدن یا اسارت و شكنجه وجود داشت، رسول خدا(ص) با ازدواج، او را نجات داده و در پناه خود قرار داد.
5. رسول خدا(ص) برای كمك و تأمین زندگی برخی از زنان كه بیوه شده بودند، با آنها ازدواج كرد؛ مانند ازدواج با زینب بنت خزیمه كه در جاهلیت به خاطر انفاق به فقرا و مساكین به اممساكین شهرت داشت، اما بعدها وی خود فقیر و تهیدست شده بود، پیامبر با ازدواج با او در پی حفظ آبروی وی برآمد.
6. انگیزه ایشان در ازدواج با امسلمه این بود كه او دارای كودكان یتیمی بود كه قادر به اداره آنها نبود.
7. در برخی از ازدواجها، انگیزه پیامبر، رهایی اسرا و آزادسازی آنها بود؛ چنانكه با صفیه دختر حیی بن اخطب یهودی ازدواج كرد كه دختر بزرگ یهودیان بود و او را از اسارت آزاد كرد.
8. حضرت با ازدواج با جویره دختر حارث بن ابیضرار رییس طایفه بنیالمصطلق كه به اسارت درآمده بود، موجبات آزادی همه اسرای این قبیله را فراهم آورد؛ چون مسلمانان دیگر وقتی دیدند این طایفه با پیامبر خویشاوند شدند، همگی اسرای این قوم را كه در دست داشتند، آزاد كردند و مردمان بنیالمصطلق وقتی این رفتار را دیدند، همگی به اسلام گرویدند.
این تعبیر لطیفی است كه نشان میدهد ازدواج پیامبر با زنان متعدد و مختلف برای حل یك سلسله مشكلات اجتماعی و سیاسی بوده است.
ج) انگیزههای دینی
چنان كه اشاره شد، بعضی از ازدواجهای پیامبر(ص) به امر الهی و به منظور اثبات یك حكم دینی یا برداشتن سنت جاهلی بود كه خود حضرت پیشقدم میشدند؛ اینجا میتوان به ازدواج با زینب بنت جحش اشاره كرد.
در اسلام "پسرخوانده" حكم پسر واقعی را ندارد و زن پسرخوانده بر مرد محرم نیست؛ در حالیكه در جاهلیت احكام پسر واقعی را بر پسر خوانده سرایت میدادند، از آن جمله زن پسرخوانده محرم بود، اسلام این حكم را باطل كرد. پیامبر(ص) به دستور خدا با زینب بنت حجش كه همسر مطلقه زید بن حارثه، پسرخوانده پیامبر بود، ازدواج كرد، تا حكم جاهلی را در عمل باطل كند و مردم، پذیرای نقض حكم جاهلی باشند.
اگر این ازدواج صورت نمیگرفت، ممكن بود زید بن حارثه، یا پسرش اسامه بن زید، بعد از رحلت پیامبر به عنوان پسر و وارث پیامبر مطرح میشد و مسیر امامت و وراثت خاندان پیامبر(ص) دگرگون میشد.
بسمالله الرحمن الرحيم
دوستان عزيز! آقا فرياد و آقا عليرضا و ... سلام
اختلاف نظر شما و همفكرانتان با من و همفكرانم يك اختلاف بنياني است و آن هم جهانبيني است. عزيزان! دو نفر با دو جهانبيني و نگاه متفاوت به دو برداشت مختلف ميرسند.
شما از پشت يك عينك اومانيسم (انسانمحوري/ بشرانگاري) به مسائل نگاه ميكنيد و فكر ميكنيد كه انسان شاهزادهاي مطلقاً آزاد و مختار براي هرگونه انديشه و گفتار و كردار است و در مقابل خداي خالق خود هيچ مسؤوليتي ندارد و بر اساس دريافتهاي خود از هستي زندگي كند. به عبارت ديگر بشر را به رويگرداني از خالق خويش و اهميت دادن به خود وجودي و هويتي فرا ميخواند. چنين فردي اين دنيا را قرارگاه اصلي خود ميبيند كه به هر وسيله در تلاش است به آسايش دلخواه خود (كه اشتباها اسم آن را آرامش گذاشته است) برسد و هيچ مانعي در برابر خود نبيند و به همين دليل خداوند را خدمتگزار خود ميداند و خود را ارباب خدا؛ به همين دليل هيچ پيامبر و دين و نقشه راه كاربردي در زندگي را از او نميپذيرد. [البته با كمي شدت و ضعف در افراد مختلف]
اما بنده از منظر يك فرد موحّد خدامحور كه انسان را در مقابل خدا بندهاي ميبينم كه او را معجزهآسا از قطرهاي مايع بدبو در رحم مادر پروريده و با روح و جسم بسيار پيچيدهاي به اين دنيا آورده است كه بشر پس از قرنها تلاش، هنوز درمانده از شناخت كامل جسم است، چه برسد به رح او. البته خداوند نيمه اختياري هم به او داد تا به ميزان اطاعت محض از خودش به او امتياز دهد و پس از چند سالي زندگي در اين دنيا، او را ببرد و بر اساس امتياز كسب كرده در عالم دنيا جايگاهش را در عالم بعد تعيين كند. انسان موحّد، اين دنيا را محل گذر و عالم آخرت را قرارگاه آرامش كامل خود ميبيند و بهترين راهنما براي گذر سالم از اين دنياي وانفسا به سوي آخرتي (كه هيچ راهي جز هدايت خالقم براي شناخت آن ندارد) را خداي خالق اين هستي ميداند. اين انسان را در برابر ساير مخلوقات (غيرانسان) اشرف مخلوقات ميداند و خداوند همه هستي اعم از جاندار و بيجان (غيرانسان) را در خدمت او قرار داه تا با گرفتن رنگ خدايي، ارزش ملاقات و همنشيني خداوند را بيابد، همانطور كه هيچ يك از ما انسانها حاضر نيستيم با افرادي نامأنوس با خودمان همنشيني و مجالست كنيم. چنين انساني در صورتي كه از امتياز بالايي برخوردار شود، در اين دنيا لياقت جانشيني خداوند را مييابد و خداوند حكيم او را به حكمت والايي ميرساند تا به هدايت بشر به قرارگاه اصلياش باشد. طبيعي است كه همه ما در همين دنيا در مسؤوليتي كه به عهده داريم كسي را جانشين خود ميكنيم كه شايسته بوده و اصول مديريتي ما را قبول دارد و تغييرات خودمختارانه انجام نميدهد؛ در غير اين صورت شيرازه مديريت امور از هم ميپاشد.
عزيزان نميدانم چقدر با پژوهش و فرايند آن آشنا هستيد. بنده در دهها پژوهش اجتماعي، فرهنگي، سازماني، مديريتي، سيستمي و... نقش داشته و يا آنها را هدايت كردهام و سالها بعنوان معاون پژوهشي و جانشين رئيس يك مركز پژوهشي كه با اساتيد دكتري و پروفسور (استادكامل-عاليترين مقام علمي) سروكار داشته است، خدمت كردهام و حداقل چند هزار كتاب در زمينههاي مختلف مطالعه كرده و توفيق بهرهمندي از محضر اساتيد مختلف را داشتهام. (اميدوارم بعنوان خودتعريفي قلمداد نكنيد، هدفم صرفا نشان دادن ميزان آشناييام با عرايضي است كه ميخواهم عرض كنم)
عرض بنده اين است كه: براي رسيدن به حقيقت يك مطلب، بايد فرآيند يك پژوهش طي شود تا بشود براي آن ارزش علمي قائل بود. با بيان چند مطلب احساسي يا برداشت ذهني فردي نميتوان به حقيقت يك مطلب رسيد.
برعكس عوام كه فكر ميكنند ضربالمثل "حقيقت تلخ است" به معني "گريزان بودن مردم از حقيقت" است، در روند علمي تحقيقاتي چند ده ساله عمرم يافتهام كه از آنجا كه دستيابي به حقيقت نيازمند يك فرآيند تحقيقاتي طولاني است و انسان از طبع نفساني عجول و سطحينگري برخوردار است، حقيقت برايش تلخ است. در واقع، اين خود حقيقت نيست كه برايش تلخ است، بلكه اين فرآيند حقيقت (كه نياز به ژرفنگري و تعقّل دارد) است كه برايش تلخ است. بدبختي انسانها هم از همين مآلنيانديشي و سطحيانديشي است.
تعقل و انديشه در همه اديان از جمله اسلام از سوي خداوند مورد تأكيد قرار گرفته، هرچند تنها در دين تحريف نشده اسلام همچنان بروز و ظهور شفافي داشته و در ساير اديان تحريف شده رنگ باخته است. بر خلاف دروغپردازيهاي دشمنان اسلام، عقل ابزار محوري يك مسلمان است، اما عقلِ پژوهشي نه احساسي، عقل حقمحور نه عقل خودمحورِ خودخواه، عقل جستجوگر ژرفنگر نه عقل سطحينگر.
عزيزان! خيلي از مطالبي كه افراد ميگويند فقط يك تعبير ذهني است و مسير تفكر و تعقل را سير نكرده است.
در تعبير ذهني كه يك روند خودكار ذهني است، سه اتفاق پيش ميآيد:
1- حذف: ما فقط بخشي از يك موضوع را مينگريم كه دلمان ميخواهد (مصادره به مطلوب)
2- تحريف: سپس مطالب ناقص دريافتي را با ادبياتي كه همراه با خطاهاي بسيار انساني است، دچار تحريف و انحراف از حقيقت ميشود
3- تعميم: اگر در يك ليوان آب يك قطره جوهر بچكانيد، با سرعت در تمام آب ژخش ميشود. ذهن ما هم همينطور عمل ميكند؛ هر مطلبي را دريافت ميكند، به تمام مطالب ديگر تعميم ميدهد و شناخت ما را از همه امور به انحراف ميكشاند.
به خاطر همين فرآيند خطرناك ذهني است كه ما بايد به همه امور، اعم از جسمي، روحي، تاريخي و... نگاه پژوهشي و تخصصي كنيم. لذا براي مقابله با فرآيند خطرناك تعبير ذهني، پژوهشگر با حذف خودنگري و تكانديشي و با بهرهگيري از همه انديشمندان، تجارب قبلي، ابتكارات جديد و...، از سه مرحله مهم و كلان در پژوهشاش عبور كند:
1- ادبيات تحقيق/مجموعه اصطلاحات و مفاهيم (terminology) [براي مقابله با حذف]: در اين مرحله با آشنايي با تمامي مفاهيم اصلي و فرعي و ادبيات و واژگان موضوع تحقيق، تلاش ميشود كه هيچ زاويهاي از آن پوشيده نمانده و حذف نشود.
2- روششناسي (methodology) [براي مقابله با تحريف]: پس از شناخت اوليه از موضوع بايد يك روش تحقيق متناسب با آن در نظر گرفت. آنقدر اين مرحله از تحقيق سخت و مهم است كه انتخاب درست آن كمبودهاي مرحله اول را نيز پوشش ميدهد و انتخاب نادرست آن پژوهش را فاقد اعتبار ميكند.
3- همهگيرشناسي (Epidemiology) [براي مقابله با تعميم نادرست]: پژوهشگر موظف است تمامي راههاي مناسب براي فراگيرسازي و كاربردي كردن نتايج پژوهش يا به عبارتي "نقشه راه" عملياتي كردن آن را بيابد تا از تعميم نادرست، احساسي و فردانديشي آن ممانعت كند.
كمي بيانديشيم:
يك اداره كوچك را در يك سازمان بدون شرح وظايف براي كاركنان آن رها نميكنند، چطور ميشود خداوند، جهان به اين عظمت كه انسان پس از هزار جانكندن، علمش فقط گوشهاي از آن را در بر ميگيرد، بدون مقررات و حساب و كتاب و راهنما رها كرده باشد كه هر كس هر طور عشقش كشيد رفتار كند؛ جهاني كه از يك طرف، براساس آخرين دستاوردهاي ناچيز علمي بشر، ستارهاي يافت شده است كه يك ميليون سال نوري (برابر 2592 ضرب در 10 بتوان 13 كيلومتر) با زمين فاصله دارد و از طرف ديگر موجوداتي بنام انسان با انواع استعدادهاي روحي، غريضي و ... كه وقتي خود را رهاي از هر پاسخگويي ميبيند، براي رسيدن به منافع نامشروع اقدامات ماكياوليستي كرده و دست به هر جنايت و منفعتطلبي و بهرهكشي و ... ميزند (همانطور كه امپرياليستهاي سردمدار نظريه اومانيسم چنين كرده و ميكنند).
از آنجا كه همه جهان و انسانها مخلوق خدا هستند، نقش اصلي و محوري اتفاقات و به عبارتي برقراري و پايداري قوانين هستي (اعم از مادي، مثل جاذبه زمين و... و يا معنوي و ماوراء ماده مثل قدرتهاي روحي انسان ناشي از رياضت، و همچنين قدرتهاي ملكوتي انحصاري خود خداوند) كه ما بر اساس آنها زندگي ميكنيم، در يد قدرت خداوند است كه با شايستهسالاري آن را مديريت ميكند.
آري خداوند علاوه بر فرستادن كتاب آسماني و تعيين انبياء و اوليائي كه شايستگي هدايت بشر را دارند، هر از گاهي كه بشر با بكار نبردن عقل خود براي انديشيدن به معاد اخروي خود و غرق شدن در شهوات و خواستههاي دنيايي خود، خيلي منحرف ميشود و در مقابل كتاب راهنما و فرستادگانش مقاومت ميكند، با توقف و يا تغيير لحظهاي انرژي حياتي جهان كه در يد قدرت اوست، مقاومتها را ميشكند و فرآيند حركتي بشر را اصلاح ميكند.
براي وضوح بيشتر و از باب مثل، رابطه هستي با قدرت خداوند مانند رابطه شبكه برق، كليد و لامپ است. فقط وقتي با روشن كردن كليد لامپ روشن ميشود كه شبكه برق برقرار باشد. اگر وزارت نيرو شبكه را لحظهاي قطع و وصل كند، تمام امور در هم ميريزد.
خداوند آسمانها و زمين را نگاه ميدارد تا (از نظام خود) منحرف نشوند و هرگاه منحرف گردند، كسي جز او نميتواند آنها را نگاه دارد. او داراي حلم و آمرزنده است. (فاطر-41)
معتقدان به اومانيسم، با حذف نقش خالق هستي در فرايند اتفاقات (كه نقش اصلي است) و صرفا با در نظر گرفتن نقش مخلوقات (كه فرعي و عارضي هستند) به انحراف و خطاي بزرگي در شناخت دچار ميشوند.
دوستان عزيز! من و شما چه بخواهيم چه نخواهيم، بخش جبري خلقت را بايد بپذيريم وگرنه خود را به هلاكت انداختهايم.
ما چه بخواهيم و چه نخواهيم جاذبه وجود دارد و براي پرواز و برخواستن از زمين، قوانين علمي معيني وجود دارد؛ خورشيد و ماه و ستارگان از قوانين خاصي تبعيت ميكنند، رفتن به فضا قوانين خاصي دارد و... ماييم كه بايد خودمان را با آنها تطبيق دهيم و هرگز توانايي تطبيق و تغيير قوانين و به هم زدن آنها را نداريم، چونكه خالق آنها نيستيم.
روح و روان ما هم قوانين مربوط به خود را دارد كه الزاما بايد از آنها تبعيت كنيم وگرنه به خودمان صدمه زدهايم. اما مطلب مهمي كه باعث ميشود عدهاي بگويند من دوست دارم هرجور دلم ميخواهد با خدا ارتباط داشته باشم نه اينكه خداوند پيامبر و كتاب برايم بفرستد و براي من راه و كار تعيين كند، اين است كه:
اولا: از آنجا كه ما در دنياي مادي زندگي ميكنيم، قوانين غيرمادي مخلوق خداوند برايمان ملموس نيست و در اكثر قريب به اتفاق آنها نميتوان مثل قوانين مادي و فيزيكي از راه تجربه به آنها رسيد و تنها راه آگاهي از آنها فراگيري و تبعيت از انبياء الهي است.
ثانيا: اثر تمرد از آنها مثل قوانين مادي زودهنگام نيست تا ما از تمرد نسبت به آنها بهراسيم و اين هم ناشي از لطف خداست؛ به دليل اينكه فرآيند مطالعاتي و ژرفنگري طولانيتري نسبت به امور مادي براي انسان لازم است تا به قوانين و الزامات روحي و رواني خود دست يابد. خداوند در آيه 45 سوره فاطر آن را بيان ميفرمايد:
وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلَي ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ وَلَكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَي أَجَلٍ مُّسَمًّي فَإِذَا جَاء أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِعِبَادِهِ بَصِيرًا (فاطر-45)
اگر خداوند مردم را بسبب كارهايي كه مرتكب شدهاند مجازات كند، جنبندهاي را بر پشت زمين باقي نميماند ولي (به لطفش) آنها را تا سرآمد معيّني تأخير مياندازد (و مهلت اصلاح ميدهد) امّا هنگامي كه اجل آنان فرا رسد، (خداوند هر كس را به مقتضاي عملش جزا ميدهد) به يقين خداوند نسبت به بندگانش بيناست.
ما براي سقوط نكردن از يك مكان مرتفع از نزديك شدن به لبه آن ميترسيم و آن را عادي ميبينيم چونكه زوداثر است و توانايي حذف قانون جاذبه را هم نداريم، پس بياعتراض تسليم آن ميشويم و در صورت نياز به پايين آمدن از ارتفاع از روشهاي مختلفي كه بتوان قانون جاذبه را مديريت كرد، مانند ابزارهاي كوهنوردي يا آسانسور و پله و نردبان و... استفاده ميكنيم و نميگوييم من دلم نميخواهد قانون جاذبه را بپذيرم.
اما بشر در مقابل قوانين روحي و رواني به دلايلي كه در بالا عرض كردم (ملموس نبودن و بالطبع ديرشناخت بودن، و ديراثر بودن قوانين روحي و رواني)، سركشي كرده و ضمن از دست دادن محاسن فوقالعاده آن، متأسفانه در درازمدت تاوان سختي ميپردازد.
نميدانم چقدر با نظريه سيستمها آشنايي داريد. در نطريه سيستمها بحثي داريم با عنوان "آنتروپي(Entropy)".
آنتروپي به زبان ساده يعني اينكه هر چيزي به حال خودش رها بشود، بتدريج تجزيه ميشود و به حال اوليه خودش درميآيد.
قائده كلي اين است كه هر چيزي را رها كنيم و به آن نرسيم و از راه صحيح و مناسب، آن را رشد ندهيم، از بين ميرود، سقوط ميكند، مضمحل شده و به شكل اوليهاش درميآيد.
قانون آنتروپي باعث ميشود جسم انسان بعد از مردن و دفن شدن و گذشت چندين سال به تدريج به خاك تبديل شود، زيرا تعلق روح از جسم برداشته شده و به عبارتي انرژي الهي از جسم قطع ميشود و جسمي كه اين همه به آن بها ميدهيم و صدها تخصص و فوقتخصص در دانشگاهها براي نگهداري آن پرورش ميدهيم، با يك اشاره خداوند ارتباط انرژي حياتي (روح) از آن قطع ميشود و هيچ كاري از دست هيچ فوقتخصصي برنميآيد.
بر اساس اين قانون كه برداشت فلسفي از قانون ترموديناميك دوم است، ما براي زنده ماندمان لحظه به لحظه به عنايت خداوند نسبت به خودمان نيازمنديم. آيا اين انصاف است كه شكر و سپاس او را به نحوي كه خودش ميگويد، بجا نياوريم.
وقتي پزشكي ما را معالجه ميكند، هزينهاش را ميپردازيم و متناسب با فرهنگش از او سپاسگزاري ميكنيم و تمام دستوراتش را عمل ميكنيم تا از جسممان سالم شود، آيا اينكه از خداوند متناسب با فرهنگ خدايياش (آنطوركه خودش ميگويد) سپاسگزاري كنيم و به دستوراتش عمل كنيم تا روح متعالي و ارزشمند بيابيم، حرف نامربوطي است؟
ما چه بخواهيم و چه نخواهيم:
(در نهايت و پس از اتمام مهلت خداوند به بشر) راه حق مستقر شده و باطل نابود ميشود. چرا كه باطل از درون به نابودي و اضمحلال گرايش است. (اسري-81)
اگر به تاريخ بشر و انبياء بنگريم، بارها پس از اتمام حجت خداوند و صبر بلندمدت، قانون استيلا (غلبه كردن) حق بر باطل جاري شده و حق مستقر شده است، مانند ماجراي حضرت نوح، هود، موسي و.... اين امر پايانناپذير بوده و تا نسل بشر باقي است، اين قوانين هم به قوت خود باقي است.
اما سؤال عجيب اين است كه گفته ميشود: "چرا شما خدا را از هزار و چهار صد سال پيش ميشناسيد؟"
خداوند حقيقت محض است و در طول زمان ثابت بوده و دستخوش تغيير نميشود.
مثل اين است كه بگوييد هزاران سال معناي عقل يك چيزي بود و الآن چيز ديگري؟!! عقل بستر انديشيدن و مغز ابزار آن است. اين حقيقت كه در طي زمان دستخوش تغيير نميشود.
بشر مادهزده تا چند دهه پيش فكر ميكرد، حافظه در بخشي از مغز انسان قرار دارد، اما بعد متوجه شد كه در روند بارساري سلولها، سلولهاي مغز ابتدا از بين ميرود، بعد سلول جديد جايگزين آن ميشود. خوب وقتي سلولي از حافظه از بين ميرود، اطلاعاتش هم نابود ميشود، پس سلول جديد از كجا اطلاعات جديد را بدست ميآورد. اينجا بود كه مجبور به تسليم در برابر انديشه ديني شد كه آنچه ما در مغز داريم "ذاكره" است نه "حافظه". حافظه در روح ما قرار دارد كه با خلق سلول جديد در بدن، اطلاعات سلول نابود شده را به آن منتقل ميكند.
بشر تا چند دهه پيش فكر ميكرد خورشيد ثابت است، بعد فهميد كه خورشيد نيز ثابت نيست. همين قرآن 1400 سال پيش ميفرمايد:
وَ الشَّمْسُ تَجْري لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ (يس-38)
و نيز خورشيد تابان بر مدار معيّن خود دايم بيهيچ اختلاف به گردش است. اين طرح و تدبير خداي داناي مقتدر است (و برهان ديگر بر قدرت اوست).
الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ(الرحمن-5)
خورشيد و ماه با حساب منظّمي ميگردند.
اما در خصوص اين عبارت كه "ما خودمان بايد خدا را درك كنيم و نيازمند كسي بعنوان پيامبر و امام نيستيم،" يا "خدايي كه تو قالب زمان و مكان باشه و فقط زبون عربي بدونه ..." كه اكثرا اين روزها زده ميشود:
- اگر كتاب قرآن كه خداوند براي بشر نازل كرده و بعضيي از مطالب شناختي يا علمي آن را انسان مغرور تازه فهميده و خيلي از آن را بعدا خواهد فهميد، مربوط به 1400 سال پيش است، سخن بالا مربوط به انسانهاي جاهل مغرور هزاران سال پيش است.
- تمام اين جنگ و ستيزهاي دنيا، چه بين متدينين (معتقدان واقعي به دين كه تنها راه نجات بشر را مديريت خدامحورانه جهان ميداند) و غيرمتدينين (اومانيستها، اعم از ماترياليستها يا افراد ظاهرا مسلمان، مسيحي، يهودي و ...) و يا خود غيرمتدينين با يكديگر، ريشهاش در همين منيّتهاي اومانيستهاست كه هركدام انديشه خود را حق ميدانند و براي رسيدن به آن، به هر جنايتي دست ميزنند و خونآشامي ميكنند. به راحتي به بمباران و قتل عام مردم ساير كشورهاي جهان و ساير اقوام ميپردازند، رسما در جهان شكنجهگاه دارند و بدتر از آن مثل امريكا شكنجه و ... را رسما بعنوان قانون به تصويب ميرسانند. به اسم آزادي بيان بدترين نوع نژادپرستي و رفتار اهانتآميز را نسبت به ديگران و عقايد و مقدساتشان ميكنند؛ ولي حتي تحمل تحقيق در مورد يك واقعه تاريخي (هلوكاست) را كه به دروغ در مورد آن غلو شده تا مورد سوء استفاده سياسي قرار گيرد و صدها هزار انسان بيگناه را به بهانه آن قتلعام كنند، ندارند و حتي دانشمندان خودشان مثل رژهگارودي و ... را سركوب ميكنند. و ...
- خداوند در قالب زمان و مكان نيست. اگر دستوري براي ما تعيين كرده است كه به زمان و مكان وابسته است، بخاطر ماست كه زمان و مكان ما را احاطه كرده است.
- مخالفت با زبان عربي بودن نماز و ... مثل اين است كه بگوييم زبان ما فارسي است چرا بايد مثلا فرمولهاي رياضي را با استفاده از نماد لاتين بنويسيم. اساتيد زبان اذعان دارند كه زبان عربي از هر نظر كاملترين زبان است. از آن گذشته، ما براي فهم مطالب در قيد زبان و بيانيم؛ خوب اگر خداوند هر زباني براي انتقال حقايق به بشر استفاده ميكرد، ممكن بود كسي اعتراض كند.
از اينكه طولاني شد، پوزش ميخواهم
مطلب آخر اينكه: ما خوب خودمان را ميشناسيم كه دليل اكثر (البته نه همه) افراد متمرد از دين و شريعت، غرور و خودشيفتگي و خوشگذرانيهاي بيحدوحصر در دنياست و حاضر نيستند در استفاده از لذات دنيايي هيچ چارچوبي براي خود قائل باشند؛ به همين دليل به نقض قوانين خداوند ميپردازند و قطعا هم در اين دنيا و هم در آخرت تبعات نقض قوانين را ميپردازند. و اصلا بخاطر همين صفت ناپسند "غرور و خودشيفتگي(كه روانشناسان نيز به شدت آن را نكوهيدهاند)" است كه نماز با عبارت "اللهاكبر" شروع ميشود تا انسان را متوجه كند كه در مقابل خدايي كه بزرگتر از هر چيز و جايگاه و تصوري است كه در ذهن كوچك ما پديد ميآيد، تواضع كن و دست از غرور و خودشيفتگي بردار.
واقعا بجز انسانهايي كه اعتقادات پاك خدامحورانه دارند و هرگونه صدمه جسمي و كشته شدن در برابر دشمنان متجاوز به آب و خاك و ناموس كشور را يك سعادت ميدانند، چه كسي حاضر است براي عيش و نوش ديگران جسم خود را به هلاكت اندازد؟
جانبازي از جانبازان دفاع مقدس
درود
همه حرفهای شما درست اگه از این حرفها بگزریم سرداران اسلام چی هنها چرا مردان را میکشتند وزنان را به کنیزی میبردند چرا اسلام برده داری را منع نکرد
رامهرمز نيز پس از جنگي سخت به تصرف سپاهيان اسلام در آمد و فاتحان عرب؛ بسياري از مردم را کشتند و زنان و کودکان فراواني را برده ساختند و مال و متاع هنگفتي بچنگ آوردند.(کتاب الفتوح؛ صفحه 215
چرا این همه ظلم مگر مسلمان نبودند
در حمله ي اعراب به گرگان؛ مردم با سپاهيان اسلام به سختي جنگيدند؛ بطوريکه سردار عرب ( سعيد بن عاص ) از وحشت؛ نماز خوف خواند . پس از مدتها پايداري و مقاومت؛ سرانجام مردم گرگان امان خواستند و سعيد ابن عاص به آنان � امان � داد و سوگند خورد � يک تن از مردم شهر را نخواهد کشت � مردم گرگان تسليم شدند؛ اما سعيد ابن عاص همه ي مردم را بقتل رسانيد؛ بجز يک تن؛ و در توجيه پيمان شکني خود گفت: � من قسم خورده بودم که يک تن از مردم شهر را نکشم! .. تعداد سپاهيان عرب در حمله به گرگان هشتاد هزار تن بود. (کتاب تاريخ طبري جلد پنجم صفحه ۲۱۱۶ - کتاب تاريخ کامل؛ جلد سوم ؛ صفحه ۱۷۸
دروود بر حمید
در این میان نقش زنان حضرت چه میشود؟
آیا زنان فقط مهره ای بودند برای روابط بین اقوام ؟
آیا میل جنسی در آنان وجود نداشته و فقط برای رضای خدا با پیغمبر ازدواج میکردند ؟
آیا حس زنان آن زمان با الان تغییر یافته و برایشان اهمیتی نداشته که شوهرش با چندین زن دیگر ازدواج کند ؟
حمید جان اینها همه مغلطه اند ، هرگز زنی را یافت نمیکنی که راضی شود که شوهرش ، عشق زندگیش حتی یک شب از او دور باشد چه رسد به اینکه ......هرگز
بیاییم منطقی با قضیه برخورد کنیم
فرض را بر این میگیریم تمام دلایل شما درست و عین حقیقت باشد
در اینصورت حتما در حق همسران حضرت ظلم شده
و در آخر اگر شما دختر نه ساله ای داشته باشید (دختران نه ساله الان همه چیز را از طریق ارتباطات رسانه ای میدانند ، بیشتر از دختران 1400 سال پیش ) آیا حاضر هستید به عقد مرد 50 ساله ویا 20 ساله درآورید ، حتی اگر آن شخص پیغمبر خدا باشد؟
15 معجزۀ علمي امام صادق عليه السلام
پاسخ به شبهات دربارۀ همسران رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلم
توهین به رسول خدا (ص) به بهانه آزادی بیان در یك فیلم امریكایی
هشتم شوال سال ۱۳۴۴، يوم الهدم، روز تخريب بقيع
پرسيدم.....، چطور، بهتر زندگي كنم؟
آيا افراد خوب در شرايط بد هم خوب ميمانند؟
سال نو مبارك - فلسفه هفت سين چيست؟
89025 بازدید
53 بازدید امروز
4 بازدید دیروز
258 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian